موضوع ایمیل : چند داستان کوتاه و خواندنی بسیار زیبا
گذشته را فراموش کنيد و به جلو نگاه کنيد
پيری برای جمعی سخن میراند...
نگاهی به درون خود
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.
یکی بود یکی نبود!
عاشقش بودم عاشقم نبود
تذکر به خویشتن
پرسیدم: بار الهی چه عملی از بندگانت بیش از همه تو را به تعجب وا میدارد؟
زندگی همین است!
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟
فرشته بیکار
روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند، و آنها را داخل جعبه میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار میکنید؟
برای هرچه بهتر شدن عملکرد گروه . با نظرات و پیشنهادات خود ما را یاری کنید
|
| |||||
|
__._,_.___
No comments:
Post a Comment